خانه ریاضیات اصفهان با همکاری انجمن آمار ایران، مسابقه سال جهانی آمار 2013 را با اهداف زیر برگزار کرد :
این مسابقه در 7 بخش با موضوعات زیر برگزار گردید :
تمدید مهلت ارسال آثار :
با توجه به استقبال گسترده از مسابقه در روزهای اخیر، مهلت ارسال آثار تا اطلاع ثانوی تمدید شد.
جوایز مسابقه :
اعلام نتایج مسابقه
نتایج مسابقه آمار و زندگی روزمره با مقداری تاخیر به شرح زیر اعلام میشود. آثار شرکت داده شده در مسابقه شامل، 8 اثر در بخش پوستر، 11 اثر در بخش عکس، 3 اثر در بخش نقاشی و کاریکاتور، 9 اثر در بخش جمله و شعار آماری، 5 وبلاگ، 1 اثر در بخش کلیپ و 2 داستان بود. در بخش کلیپ و فیلم کوتاه، هیچ کدام از آثار برنده نشدند. جوایز مسابقه، از روز 20 اردیبهشت الی 20 مرداد 1393، با هماهنگی قبلی با دفتر خانه ریاضیات اصفهان (در خصوص تاریخ حضورشان در خانه ریاضیات اصفهان)، به برندگان اهدا خواهد شد.
نوید ولی زاده: پوستر
سپیده سروش مهر: عکس
الهه شهرکی: نقاشی و کاریکاتور
لیلا روحی: شعار و جمله آماری
آمار کلید ارزیابی از گذشته، تصمیمگیری برای حال و برنامهریزی در آینده است.
زهرا حرفتی: وبگاه
http://amar2013.persianblog.ir
یوسف بشیری: داستان
پروردگار: سرپرست خانوار
روز شمار تاریخ نیمهی دوم مهر ماه سال 1382را نشان میدهد. اینجا رباطکریم است آن سو تر از اسلامشهر. اداره جهاد و کشاورزی رباطکریم محل ستاد سرشماری کشاورزی شهرستان و اینجانب مدرس و کارشناسمسئول طرح. سلطانآباد منطقهای محروم در این شهرستان با خانههای دو یا سه طبقهای کوچک ساخته شده از بلوکهای سیمانیاش. محلی که مأمور آمارگیر در آنجا مشغول فهرست برداری خانوارها و سرشماری از بهرهبرداران کشاورزی است. عقربههای ساعت حدود 11 را نشان میدهند. مأمور آمارگیر که در کار خود زبده و سابقه چندین ساله در کار آمارگیری دارد با قیافهای خسته و با ذهنی پر از سئوال وارد ستاد سرشماری میشود. اینجانب مشغول بازنگری در کارهای بازبینهای ستاد هستم. با دیدن مأمور آمارگیر از پشت میز برخاسته، به طرف وی رفتم و از ایشان خواستم روی صندلی بنشیند. پس از اندکی از وی جویای مسئله شدم. مأمور آمارگیر صحبت خود را چنین شروع کرد که در برخورد با خانواری هر چه از ایشان نام و نامخانوادگی سرپرست خانوار را سئوال میکردم، پاسخگو سرپرست خود را پروردگار معرفی میکرد. به اتفاق به محل مورد نظر مراجعه کردیم. پس از حدود 20 دقیقه پیادهروی در کوچههای تنگ و پیچ در پیچ سلطانآباد به در خانهای محقر رسیدیم. در را زدیم و منتظر باز شدن در ماندیم. مادر پیری با قیافهای رنجکشیده اما رویی گشاده و مهربان و لهجهای که آذری مینمود در را باز کرد. سلام کردم و پس از احوال پرسی و توضیح مختصری درباره سرشماری کشاورزی، وارد سئوالات فرم شدم. این پاسخگوی محترم دوباره سرپرست خانوار خود را پروردگار معرفی کرد. از این مادر رنجور چندین بار علت را جویا شدم و باز همان شنیدم که در آغاز میگفت. ناگهان اشک دور چشمان چروکیده این مادر حلقه زد. با همان لهجه آذری و به سختی با زبان فارسی، چنین اضافه کرد که مرا شویی بود و دو فرزند که اولی پسر و دومی دختر. همسر و پسرم از شهدای جنگ تحمیلی هستند و اما دخترم. او را با مشکلات خاصی که داشت به خانه بخت فرستادم و پس از چند سال با دو بچه بر اثر تصادف، شوهر خود را از دست داد و به خانهی من بازگشت و اکنون دخترم و دو بچهی صغیرش در این خانه کوچک با من زندگی میکنند. من معتقدم که پروردگار زندگی ما را میچرخاند و او سرپرست ماست. حال خود قضاوت کنید سرپرست خانوار ما کیست؟ سپس رو به ما کرد و گفت اندکی صبرکنید و بعد راهی زیرزمین شد. در بازگشت مشتی کشمش و چند عدد مغز گردو در دستان خود به همراه داشت. آنها را به من و مأمور آمارگیر داد. من به اتفاق مأمور آمارگیر پس از شنیدن ماوقع و گرفتن این تحفهی با ارزش، از این همسر و مادر شهید تشکر کرده و با خداحافظی خانه وی را به سمت ستاد شهرستان ترک نمودیم.